احوالات انسانی خنک

سرد نه هاءخنک یعنی اون هوا خوبه که وقتی تو جهنم تابستون میرسی خونه ای که کولرش روشن بوده میخوره بهت

احوالات انسانی خنک

سرد نه هاءخنک یعنی اون هوا خوبه که وقتی تو جهنم تابستون میرسی خونه ای که کولرش روشن بوده میخوره بهت

شروعی بدون فکر

دیشب داشتم ی سریالی میدیدم، ی  مرد 30 ساله ی دیالوگ داشت میگفت

سعید ده ساله هنوز توی قلب و ذهن من زندس اون جلومو میگیره که تا تهش نرم که نشم ی گرگی مثل تو

 

امروز که داشتم از پله های خاکستری و کثیف این ساختمون 50 ساله میومدم بالا تا برسم به در چوبی مثلا مدرن و شیک شرکت

هی از خودم میپرسیدم اون دختر بچه  غرق رویا  با موهای بلند قهوه ای روشن با خنده ای که از خودش دریغ نمیکرد به خاطر کجی  دندوناش. زنده اس؟

 

تو قلب و ذهنم هم که زنده نباشه  لااقل باید ی جای این خاطرات پیچ در پیچ گوریده توی هم زنده باشه